بیاید ی اعترافی بکنیم؛
از اینکه،تمام قبلاهارو مرور کنم و از تمام گناهام و کارای بدی که انجام دادم شرمگین بشم و خجالت زده،متنفرم
این یک اعترافه،گشتن تو گذشته ای که دیگه وجود نداره برای آزار دادن روح و روانم،یک کار روتین و معمولی شده که کم کم تمام وجود و تخیل منو میجَوهِ.
بخام،بشینم و به اشتباهاتم فکر کنم کار سختیه جوری که وقتی میگم من خودمو اصلاح میکنم دیگه فلان کارو انجام نمیدم،دروِغ میگم و ممکنه باز اون اشتباهو تکرار کنم.اعتراف به تکرار اشتباهات.
بشینم یه جا و خیال کنم که من، نمیتونم همیشه خوب باشم،و همه رو راضی نگه دارم و من اعتقاد دارم تمام خیالای دنیا ی روز واقعی میشین
پس روزی میرسه فقط به خوشحالی خودم فکر کنم،این نهایت خودخواهی نیستا،این تمامزندگیه.
اعتراف میکنم دوست دارم از خوشحال کردن دیگران لذت ببرم،ولی نمیتونم اونیکه میخان باشم،به اندازه ی کافی زیبا،به اندازه ی کافی باهوش، به اندازه ی کافی خفن،به اندازه ی کافی ایده آل،من فقط میتونم به اندازه ی کافی مهربان باشم.
بیاید ی اعترافی بکنیم؛
از اینکه،تمام قبلاهارو مرور کنم و از تمام گناهام و کارای بدی که انجام دادم شرمگین بشم و خجالت زده،متنفرم
این یک اعترافه،گشتن تو گذشته ای که دیگه وجود نداره برای آزار دادن روح و روانم،یک کار روتین و معمولی شده که کم کم تمام وجود و تخیل منو میجَوهِ.
بخام،بشینم و به اشتباهاتم فکر کنم کار سختیه جوری که وقتی میگم من خودمو اصلاح میکنم دیگه فلان کارو انجام نمیدم،دروِغ میگم و ممکنه باز اون اشتباهو تکرار کنم.اعتراف به تکرار اشتباهات.
بشینم یه جا و خیال کنم که من، نمیتونم همیشه خوب باشم،و همه رو راضی نگه دارم و من اعتقاد دارم تمام خیالای دنیا ی روز واقعی میشین
پس روزی میرسه فقط به خوشحالی خودم فکر کنم،این نهایت خودخواهی نیستا،این تمامزندگیه.
اعتراف میکنم دوست دارم از خوشحال کردن دیگران لذت ببرم،ولی نمیتونم اونیکه میخان باشم،به اندازه ی کافی زیبا،به اندازه ی کافی باهوش، به اندازه ی کافی خفن،به اندازه ی کافی ایده آل،من فقط میتونم به اندازه ی کافی مهربان باشم.
بوی تند و غلیظ هر چیز آزار دهندست.
رنگ های تکراری آزاد دهندست.
صداهای بلند،فریاد،جیغ،آزاد دهندست.
طعم های گس،خیلی تند،خیلی شیرین،خیلی ترش،تلخ،آزار دهندست
دماغم را میگیرم،چشم هایم را میبندم،گوش هایم را میگیرم،و طعم تنفر را تف میکنم و آب مینوشم.
به همین سادگی من قدرتمندم.
این منم
و اما من
چرا باید خوندن چیزی در مورد شخص من برای کسی جالب باشه!نه چیز جذابی وجود داره،نه مطلب جدیدی اخلاق مورد توجهی و نه ظاهر دلنشینی
بگذرم از این حرف ها،امشب روز جداله،جدالِ من با من،یکی منی که هستم اونی که تو میبینی،و دیگری منی که نیستم و دراصل این من ،من هستم و تو نمیبینی!
دعواست،دعوا سر قضاوت،بد اخلاقی،دل شکستن ها پایمال کردن غرور و تنهایی، سر صحبتم با اون منس هست که من نیستم ولی درا صل همونم،چرا من رو که نیستم تنها میزاری تا مجبور شم چیز دیگه ای باشم،تمام رنج هارو به من تحمیل میکنی اون قدری که تو اذیتم میکنی کسی جرئت جسارت به من رو نداره،با من کنار بیا ،دوسم داشته باش،تصمیم های اشتباه من ،نتیجه ی م ماست،پس چرا سر انجامشون تنهام میزاری،اون لحظه که ازم جدا میشی،نا امیدی تمام وجودمو پر میکنه و راهی جز داد زدن سر بقیه آدما پیدا نمیکنم
دلم میخاد برم،حتی یک بشر برای اظهار نظر وجود نداشته باشه،از آدم هایی که دهنشون بند نیست و یک ریز حرف نیزنن خسته شدم از آدم های پرحرفی که مثل گوشتکوب تمام گدشت تنمو میکوبن متنفرم و این تنفر وقتی شدید میشه که تو از من دور میشی و من ،میشم یک من تنها،و از تو که منی دور میشم و شروع میکنم به حرف زدن و اراجیف گفتن،دلم برات تنگ شده،تو که منی بهترین،وجودی هستی که دوسش دارم پس از من دور نباش ،دوست داشتن کسی برای من ثابت شده نیست چون اصلا کسی دوسم نداره و من از عشق و محبت به آدما دارم خسته میشم و دلم میخاد سر همه داد بزنم و با کفر و جنایت و بی رحمی باهاشون برخورد کنم و خستم از اینکه منو به مهربونی میشناسن ،وقتی تو نیستی،این مهربونی آزارم میده خفم میکنه و باعث میشه احساس کنم چه قدر ضعیفم،پیشم بیا من دنبالت میگردم،آدما دوسم ندارن،دوسم ندارن ازم دور نشو بیا با همپای تصمیم هامون واستیم،با هم بجنگیم با هم بریم سراغ ی جای عاری ازآدم،بیا من خیلی دوست دارم.
میتونماینو صریح بگم دلم یه دریا میخاد سرمو بزارم رو دلش انقدر گریه کنم بعد اون هیچی نگه فقط محکم بغلمکنه و از اینکه با اَشک من خیس نمیشه و خودش پر از اَشکِه
نمیتونمانقدر قوی باشم که زود خودمو ببخشم به خاطر لحظه هایی صرف آدمایی کردم که تو لحظه بهماحتیاج داشتن .امشبم دعوا دارم با خودم با اون من های بیچاره که دلشون پر از همه دوتایی نشستن دارن زار میزنن که چرا نمیتونن یکانسان با ی جسم رو جوری کنترل کنن که شاد که نه حداقل از وجود خودش راضی باشه..
به جای اینکه بگم دلم از خیلیا گرفته تقصیرو بازم میندازم گردن خودمو میگمدلماز خودم گرفته،خوب نیستم که میتونن دلمو بشکنن و من فقط سکوت کنم و جایی که زورم ضعیف تر از خودممیرسه سرش داد بزنم.
مامانی.عاشقتم زندگی من دلم میخاد برات بمیرم وقتی میبینم ی لحظه همبه خاطره خندیدن من خودتو به هر دری میزنی عاشقتم فرشته عاشقتم مثل بابایی که همیشه شرمندشم به خاطره اینکه با تمام خود خواهی رفتمسراغ کارایی که شما دوست نداشتین،هیچ پدرومادری جز خوشبختی بچشو نمیخاد ولی من بزرگشدم که آرزوهای شما رو واسه بچه هاتون برآورده کنم ببخشید تا الان نتونستم،مامانی دلممیخاد داد بزنم سر خودم عوض همه ی لحظه هایی که جلوی خودتو گرفتی که داد نزنی سرم مامانی
خدایا از وقتی فهمیدم هستی همش گمت میکنم،دارم سعی میکنم خیلی خوب باشم خیلی مهربون خیلی آدم.
چرا میری از یادم که کارایی بکنم که بعدن دلم بشکنه خدایا چرا نقاشی چرا من،چرا این دیونگی چرا بلا تکلیفی چرا بغض چرا کبود،پس کجایی مهربون ،از همون وقتی که وایستادم پشت رخت آویز و لباس مامانی رو گرفتم تو بغلم و زار زار گریه کردم،از اینکه تنها بودم تو خونه و اون خونه نبود درست یادمنیست چند سالم بود ۸ یا ۹ یا ۱۰ از همون لحظه ها فهمیدمدارم درد میکشم،دردی که مامانی که از من دوره بیشترشو میکشه،کمک لازم دارم تنها نمیتونم کدوم دریایی رو پیدا کنم آغوشش زار بزنمانقدر که تا مرگ برسم و بعد ی تصمیم واسه زندگیم بگیرم.
از تکرار شدن روزهایی که هیچ تجربه ای به دست نمیارمو همش شکست پشت شکستروزایی که بیشتر از وجود خودم متنفرم میشم و اعتمادو با خودمو حتما آدمای دیگه از دست میدم .
روزایی که دلم میخاد بیشتر بمیرم،روزایی که فک میکنمآرزوم چیه و هیچ چیزی یه ذهنم نمیاد
من همش آدمایی که دلمو پاره کردن بخشیدم ،انقدر که خواستم دلمصافباشه همش انقدر که بندازم گردن خودم و از کسی طلب کار نباشم،عاشقتم مامانی عاشقتمبابا انقدر جسور بارم آوردید که قول بدم دیگه ناراحتتون نکنم.
من تو ایندنیا فقط برای شما زندگی میکنم
امشبم به خاطره شما تمام آدمای مزخرف رو از زندگیم پرت میکنمبیرون و میبخشمشون و مثل آدمای قوی میشم،ببخشید که زورم به شما میرسه و صدامو بالا میبرم و اخم میکنمو قهر.
چرا انقدر لوس.ازت متنفرم مَنِ من.انقدر که حاضری خودتو جلوی کثیف ترین آدما خار کنی.باید ی تصمیم جدی بگیری باید ببخشی و باید زندگی کنیزندگی که مامانی شاد بشه بابایی راضی باشه.
خدایا
بیا بشین اینجا اون دریاتو باز کن
دارم از انبوه اشکمیترکم
بیا بشین پیشم
ی بار دیگه ببخشم تا بتونمخودمم خودمو ببخشم که اونینبودم که میخاستم.
دارم به این فکر میکنم که چرا نه !آره چرا نبخشم
بزرگ کردمخودمو دیگه ۲۰ ساله شدمو ۲۰سال یعنی خیلیو خیلی.
من!بیا بشین دوباره گوشاتو باز کن من آدمبدی نیستم اگر فکر میکنی دوسم نداری چرا موندی تو وجودم و داری. با من ادامه میدی به این زندگی؟
نه واقعا بهتره بشینی و فکر کنی که چه قدر دوسم داری؟من عاشقتم و میخام بزرگ ترت کنم انقدر که بهت افتخار کنم.
پس بهتره کنارم بمونی و پا به پای من بیای
تصمیم های جدی میگیرم و تصمیم های اشتباه گذشته ی خودم رو میبخشم به خاطره تو
دوست دارم
ادامه مطلب
درباره این سایت