و اما من

چرا باید خوندن چیزی در مورد شخص من برای کسی جالب باشه!نه چیز جذابی وجود داره،نه مطلب جدیدی اخلاق مورد توجهی و نه ظاهر دلنشینی‌

بگذرم از این حرف ها،امشب روز جداله،جدالِ من با من،یکی منی که هستم اونی که تو میبینی،و دیگری منی که نیستم و دراصل این من ،من هستم و تو نمیبینی!

دعواست،دعوا سر قضاوت،بد اخلاقی،دل شکستن ها پایمال کردن غرور و تنهایی، سر صحبتم با اون منس هست که من نیستم ولی درا صل همونم،چرا من رو که نیستم تنها میزاری تا مجبور شم چیز دیگه ای باشم،تمام رنج هارو به من تحمیل میکنی اون قدری که تو اذیتم میکنی کسی جرئت جسارت به من رو نداره،با من کنار بیا ،دوسم داشته باش،تصمیم های اشتباه من ،نتیجه ی م ماست،پس چرا سر انجامشون تنهام میزاری،اون لحظه که ازم جدا میشی،نا امیدی تمام وجودمو پر میکنه و راهی جز داد زدن سر بقیه آدما پیدا نمیکنم

دلم میخاد برم،حتی یک بشر برای اظهار نظر وجود نداشته باشه،از آدم هایی که دهنشون بند نیست و یک ریز حرف نیزنن خسته شدم از آدم های پرحرفی که مثل گوشتکوب  تمام گدشت تنمو میکوبن متنفرم و این تنفر وقتی شدید میشه که تو از من دور میشی و من ،میشم یک من تنها،و از تو که منی دور میشم و شروع میکنم به حرف زدن و اراجیف گفتن،دلم برات تنگ شده،تو که منی بهترین،وجودی هستی که دوسش دارم پس از من دور نباش ،دوست داشتن کسی برای من ثابت شده نیست چون اصلا کسی دوسم نداره و من از عشق و محبت به آدما دارم خسته میشم و دلم میخاد سر همه داد بزنم و با کفر و جنایت و بی رحمی  باهاشون برخورد کنم و خستم از اینکه منو به مهربونی میشناسن ،وقتی تو نیستی،این مهربونی آزارم میده خفم میکنه و باعث میشه احساس کنم چه قدر ضعیفم،پیشم بیا من دنبالت میگردم،آدما دوسم ندارن،دوسم ندارن ازم دور نشو بیا با همپای تصمیم هامون واستیم،با هم بجنگیم با هم بریم سراغ ی جای عاری ازآدم،بیا من خیلی دوست دارم.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها